فراق

دین خود را به هوس بر سر دنیا مفروش       بیخبر گنج طلا را به مطلا مفـــــــروش

 

دامن آلوده مشو تا به عـــزیزی بــرسی         گوهر معجز خود را به مسیحا مفروش 

 

 

فراق...

يك شب كنار تو بودن براي من كافيست

از بوستان چشم هاي تو يك گل، براي من كافيست

ديگر مگو كه مرا ترك خواهي كرد

بودن كنار تو يك لحظه، براي من كافيست

فراق...

برگرد و ببين چه حال زاري دارم

از دوري تو حال نزاري دارم

رفتي و تمام دل خوشي را بردي

برگرد ببین چه شام تاری دارم

فراق...

تورا من چشم در راهم...

نه چون آن شاعر عاشق که می گوید شبا هنگام...

نه چون آن شاعر مجنون که می گوید همه هنگام...

تورا من چشم در راهم...

در آن هنگام که خون در رگ، نفس در سینه دارم من...

در آن هنگام که جان از تنم رفت و جسد پوسیده شد بازم...

تورا من چشم در راهم...

مثال یک پرستو بچه تنها، بدون بال و پر در گوشه لانه...

که چشم بر راه خشکیده...

تورا من چشم بر راهم...

فراق...

امشب دلم برای دلت، دل تنگ گشته است

از دوریت صنم این دل، تنگ گشته است

یک دم بمان و ببین حال زار من

از بهر دیدنت این دل، دل تنگ گشته است

 

فراق...

کاش یکبار دگر بر من عاشق تو نگاهی بکنیبر  من مفلس پر درد سيه روي نگاهی بکنیسال ها این دل  من غرق نگاهت شده استکاش یکبار دگر بر من مسکین تو نگاهی بکنیروزها  رفت  و  شب  تار  انیسم  شده  استکاش یکبار دگ فراق...ادامه مطلب

يار من  با دگري رفت و دلم سوخت كه سوخت

دگري با دگري رفت و دلش سوخت كه سوخت

دست   دنيا  بدهد   هرچه  دهي  بر  دستش

لاجرم  عمر  گران  مايه  ما سوخت كه سوخت

فراق...

فراق...

واژه در گلویم گره خورد و به زبان نیامد...

چه سخت بود لحظه خداحافظی...

در دلم آشوب و در سرم سودای با او بودن،ولی قدم هایم سست...

سست از نداشته هایم برای خوشبختی او...

برای رسیدن به او...

سخت است...بخواهی و نتوانی...

فراق...

تا  که  طعمی  داشتند  لب  های  من گاه فراق...ادامه مطلب